امان از این دل تنگی که راحت میتواند امان هر کسی راببرد, امشب من مانده ام و یک دنیا دل تنگی و دیوانگی, من مانده ام و این تصور که عبور ثانیه ها چقدر ناچیز است و دیواره بغض من چه نازک؟
کجاست جاده ای که مرا به تو برساند؟کجاشت آن شبگرد شوریده ای که صدای محزونش مرهمم باشد؟کجاست دفتر خاطراتم که غمها را بر دوشش نهم؟!
سالها به امید خط پایان بر خط استوایی تنهایی ام دویدم به انتهای هستی ام رسیده ام ولی به انتهایی آن هرگز...
...........................................................................................
در این غروب, در این لحظه مرگ روز آفتابی, به انتظار شبی دیگر به ساز دل گوش فرا میدهم و به صدا در میاورم نی لبک تنهایی را و با بغض آتشین در گلو بریده بریده میگویم که کجایی؟
تو نیستی و پاسخی برایم نیست و من فقظ طنین صدا و هق هق هایم را در فضای خالی و سرد اتاقم میشنوم و چشمانم را که میبندم این جملات به ذهن آشفته ام سرک میکشند
دیروز گذشت, امروز هم میگذرد در واپسین قدمهای ساعت نگو :دریغ ,دریغ
بیا تا فرداها را بسازیم...
من اما در خیال امروز و دیروز ترا در فرداهایم جستجو خواهم کرد من ترا هر غروب با قلبی پر از عشق وبا لبخندی که نشانه امید است هزاران هزار بار از خدا میخواهم من ناب ترین لحظات را فقط با تو میخواهم...
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
خسته ام، خسته ای تنها و غریب در دل شب که از تکرار شبهای بی لبخند، از تکرار ورقه های سپید تنهایی، که هر شب بی هیچ نوشته ای، بی هیچ نقش و نگاری ورق میخورند، دلگیرم
نمیدانم ستاره شمردنها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به روی ایوان شب تنها نشستن ها تا به کی باید کار من باشد؟ نمیدانم به امید قاصدک شادی نشستن ها تا به کی باید همراه من باشد؟!!
چقدر در سکوت و خلوت و خاموشی باید دست و پا بزنم؟ چقدر در لابه لای شعله های آتش انتظار پر و بالم بسوزد و من ضبحه نزنم و خاموش بمانم!! چقدر به حوض خالی و یخ بسته حیاظ خیره بمانم و در انتظار ماهی قرمز باشم؟ چقدر به آسمان ابری و تیره خیره بمانم و در حسرت مهتاب و ستارگان باشم ؟چقدر شبهایی پنجشنبه را گریه کنم؟ چقدر روز و شبها را بشمارم تا تو بیایی!!
,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,,
عشق یعنی شاعری دلسوخته عشق یعنی آتشی افروخته عشق یعنی با گلی گفتن سخن عشق یعنی خون لاله بر چمن عشق یعنی شعله برخرمن زدن عشق یعنی رسم دل بر هم زدن عشق یعنی یک تیمم، یک نماز عشق یعنی عالمی رازو نیاز عشق یعنی با پرستو پر زدن عشق یعنی آب بر آذر زدن عشق یعنی چون محمد پا به راه عشق یعنی همچو یوسف قعر چاه عشق یعنی بیستون کندن به دست عشق یعنی زاهد اما بت پرست عشق یعنی همچو من شیدا شدن عشق یعنی قطره و دریا شدن عشق یعنی یک شقایق غرق خون عشق یعنی درد و محنت در درون عشق یعنــی
دیده بر در دوختن عشق یعنی در فراقش سوختن عشق یعنی قطعه شعر ناتمام عشق یعنی بهترین حسن ختام
ای که می پرسی نشان عشق چیست عشق چیزی جز ظهور مهر نیست..... عشق یعنی مهر بی چون و چرا ؛ عشق یعنی کوشش بی ادعا ..... عشق یعنی مهر بی اما اگر ؛ عشق یعنی رفتن با پای سر ..... عشق یعنی دل تپیدن بهر دوست ؛ عشق یعنی جان من قربان اوست ..... عشق یعنی خواندن از چشمان او ؛ حرفهای دل بدون گفتگو ..... عشق یعنی عاشق بی زحمتی ؛ عشق یعنی بوسه بی شهوتی ..... عشق ، یار مهربان زندگی ؛ بادبان و نردبان زندگی ..... عشق یعنی دشت گلکاری شده ؛ در کویری چشمه ای جاری شده ..... یک شقایق در میان دشت خار ؛ باور امکان با یک گل بهار
عشق یعنی مستی و دیوانگی عشق یعنی با جهان بیگانگی عشق یعنی شب نخفتن تا سحر عشق یعنی سجده ها با چشم تر عشق یعنی سر به دار آویختن عشق یعنی اشک حسرت ریختن عشق یعنی در جهان رسوا شدن عشق یعنی مست و بی پروا شدن عشق یعنی سوختن یا ساختن عشق یعنی زندگی را باختن عشق یعنی رازقی ، یعنی نسیم عشق یعنی مست گشتن از شمیم عشق یعنی آفتاب بی غروب عشق یعنی آسمان ، یعنی فروغ عشق یعنی آرزو ، یعنی امید عشق یعنی روشنی ، یعنی سپیدعشق یعنی غوطه خوردن بین موج عشق یعنی رد شدن از مرز اوج عشق یعنی از سپیده تا سحر عشق یعنی پا نهادن در خطر عشق یعنی لحظه دیدار یار عشق یعنی دست در دست نگار عشق یعنی عقل شد مدهوش تو عشق یعنی مست در آغوش تو عشق یعنی لحظه های بی قرار عشق یعنی صبر ، یعنی انتظار عشق یعنی اشتیاق و اضطراب عشق یعنی دلهره ، یعنی شتاب عشق یعنی اشک ، یعنی عاطفه عشق یعنی یادگاری خاطره
**عشق یعنی لایق مریم شدن عشق یعنی با خدا همدم شدن عشق یعنی جام لبریز از شراب عشق یعنی تشنگی ، یعنی سراب عشق یعنی خواستن ، له له زدن عشق یعنی سوختن ، پر پر زدن عشق یعنی سالهای عمر سخت عشق یعنی زهر شیرین ، بخت تلخ عشق یعنی با "خدایا" ساختن عشق یعنی چون همیشه "باختن"
در میان همه گل گشتم و عاشق نشدم در عجب بودم که تورا دیدم و دیوانه شدم تا کجا باید سفر کرد تا به کی باید دوید از کجا باید گذر کرد تا به شهر تو رسید گفتی که طبیب دل هر بیماری پس طبیب دل من باش که بیمار توءم گر همسفر عشق شدی مردسفر باش هم منتظر حادثه هم فکر خطر باش